رفیقِ نویسنده که داشته باشی،

یکی هست که نمیزاره زنگ انشاها لنگ بمونی،

تو خوشحالیاش بهت قول متن کارت عروسیت و میده اما عصبیش که کنی وعده سنگ قبر؛

برای روز رونمایی کتابش باهات حسابی برنامه ریزی و تو ذوق زدگیاش شریکت میکنه،

پر از احساس با واژه های ناب پای درد و دلات میشینه،

موقع ناراحتیات مناسب حالت برات قصه های قشنگ میخونه،

وقتی که حال نداری از خونه بری بیرون با واژه ها و کلمه ها پارک و جنگل و دریا رو میاره پیشت،

اما با همه‌ی این خوبیایی که داره یه بدی بزرگ داره‌‌.

خیلی بزرگ!!!

اونم این که : بعد هر متن و نوشته ای که ازش منتشر میشه این تویی که میدونی جان و دلش از کدوم قسمت زندگیش به تنگ اومده که قلمش و گرفته و اینقدر دردناک چرخونده!

از کدوم ساعت از کدوم لحظه از کدوم آدم!!!

این تویی که تصویرِ واقعی اون درد و توی ذهنت با اون واژه ها میسازی‌؛

چون شخصیت های اصلی این قصه رو میشناسی ولی درد داره که نمیتونی بری یقه‌ی شخصیتای متناش و بگیری و بگی : غم و غصتون و بردارین و از دنیای قلم رفیقم برین بیرون و 

بزارین یکم شاد بنویسه که وقتی داره هشتگ اسمش و میزنه پایین متن مجبور نباشه اشکاش و پاک کنه.

درد داره که کاری از دستت برای غمنامه های رفیقت بر نیاد!

اما

بعد میری میبینی توی اینستاگرام و کانالای تلگرامی چقدر این درد رفیقت طرفدار داره؛ اونوقت نمیدونی به قلمش بنازی یا بغض کنی برای قلب پر درد مردم کشورت.

البته ناگفته نماند که یه روز خوب میاد این رفقا از حس و حال خوب مینویسن.

شیرینی اون روز به تلخیِ این لحظه ها می‌ارزه.

من به اون روز امیدوارم